۱۳۹۱ مهر ۳, دوشنبه

و در آسمانها و زمین نشانه هاییست برای آنان که می اندیشند...

یه بیماری روانی باحال هست اسمشو یادم نیست توش خود و آینه داره.طرف فکر می کنه قیافه همه آشناس.یه جا دیدتشون.مثلا آلبوم دخترخاله باباشو نگا می کنه میگه ا این دوست دوران راهنمایی من این جا چیکار می کنه.بخدا خودشه!!
آخرشم میرسه به اینجا که جلو آینه که نگا می کنه یکی دیگه رو میبینه جا خودش.
بصورت بی رحمی جددی
اصلا کلا ایمانم یه ÷له رف بالاترا.
جدی میگم.
از لحظات بیاد موندنی.
وقتی به مامان بزرگ هشتاد و اندی ساله م گفتم مرسی.خیلی جدی جواب داد  

تو بچ (به فتح چ)خرسی!!

۱۳۹۱ شهریور ۲۷, دوشنبه

عکس های قهوه ای

من هم یک دوربین ارزان و مسخره* میخاهم که با هاش از در و دیوار عکس بندازم.از آدما.

*: هوشنگ مرادی کرمانی نوشته بود.گمونم از اون دوربیناس که عکسو همونجا میده بیرون.عاشششقشونم!
 من دیده م عکسشو.دونگ یی هم ملکه میشه!
یه وقتا فکر می کنم ما قانون داریم برای اینکه با شکستنشون حس زندگی کنیم.

مکالمه بهجت انگیز آقای مجری(به کسر میم)و پسر عمه زا

آقای مجری-ببینم شما دیگه ازین به بعد میری تو آشپزخونه دس به گاز بزنی؟؟
پسر عمه زا-بهیچعنوان!

به جهت گذراندن

دکتر مایکلا کوییین سریال پزشک دهکده یه جمله قشنگی گف به یکی:
بش گف تو باید از کنار مسایل رد بشی نه از میونشون!

۱۳۹۱ شهریور ۲۵, شنبه

بوی مداد

نه جدی.خیلی هم بیخود نمیگند.مهر واقعا بو داره.مهر بوی مداد میده.بوی کتاب نو.بوی شبی که فرداش میخوای بری مدرسه و از ذوق خوابت نمیبره.بوی صبح زود که سه ماهه یادت رفته.بوی عطر جدید همکلاسیت.
الان سال پنجم دانشگاهم.امروز رو هم پیچوندم و نرفتم و هیچ بویی نمیاد.

۱۳۹۱ شهریور ۲۴, جمعه

its complicated

من نمی دونم مردم دقیقا چه تصوری از رابطه ی پیچیده دارند که معتقدند خودشون در یک رابطه ی پیچیده اند؟
خب بگند ما هم بدونیم.

۱۳۹۱ شهریور ۲۳, پنجشنبه

کاشکی درباره کوین صحبت میکردیم!

فیلمی اکران شد تو یونی.به اسم باید درباره کوین صحبت کنیم.
من رفتم ببینم اما اون روز حالم بد بودد و سگ هم بودم  چون دیشبش هم خوب نخوابیده بودم.چیز درستی از فیلم نفهمیدم رفتم ته ته سالن.که کسی نبود.سرم رو گذاشته بودم رو دسته صندلی بغلی تا یکم آروم شم.جای ناراحتی هم بود.
انقد فهمیدم که کوین یه بچه مشکل داره.از وقتی پاشو تو شکم مامانش گذاشته بود اذیت کرده بود تا الان که هفده سالش بود.از اول هم توی بغل مامانه خیلی گریه میکرد و همیشه بحث بود بین مامانه و باباهه که چی کار میکنی بچه رو همینطوری گریه میکنه؟
اذیت هم یعنی با مادرش مثل سگ رفتار میکردو باباهه رو دوس داشت.یه شب هم برعکس شد.
بعد خواهر دار که شد بدتر شد.سر تمرین تیر اندازی زد چشم خواهرشو در آورد.
اذیتاش اینطوری بود.یه دفه با مامانه رفته بود رستوران.مامانه گفت خب چه خبرا از مدرسه؟
گفت بذا همین جا ساکتت کنم.بعدش میخای بگی دوس دختر دارم یا نه؟از وسایل جلوگیری استفاده می کنم یا نه بعد هم چند تا زر بزنی درباره اینکه نگرانمی و اینا....بیا من الان همه رو گفتم بت.
مشکل عصبی داشت اصلا.
یک روز هم یک بسته سنگین رسیدکوین قفل سفارش داده بود.قفل های زرد سنگین.
فرداش رفت مدرسه همه درای خرجی رو قفل کرد و بچه ها رو به تیر بست.
همین.همه تو خون می غلتیدن پلیس اومده بود اما تا بیاد قفل رو باز کنه کلی مرده بودن.و کوین هم انگار یه جمعیتی دارن تشویقش می کنن دستاشو گرفت بالا و بعد هم پلیس گرفتش.
دیگه بقیشو ندیدم.گوشی م زنگ خورد.از خونه بود.دیشب گفته بودم نمیرم یونی.دویدم بیررون.
رفتم بیرون حالم بد بود.
حالم بد بود چون فکر میکردم یک روزی اینکارو میکنم.مثل کوین.
ترسیده بودم.ولی دلم میخواست برگردم تو.بمونم.
ولی رامو کشیدم و اومدم خونه.
یه بد ازظهر گرفته بود.

11100

من سر کلاس فال میگرفتم ها.سر کلاس زنگ قرآن هم تکمیلش کردم .یادم هست.از این صفر و یک ها.مکانیزمش الان یادم نیست.آها یادم اومد.مثلا توی پنج ردیف تو خط میکشیدی همینطوری پشت هم .بعد حرف اچ رو درست میکردی.از هر ردیف هرچی اضافه میموند یه کد میشد.بعد من از روی جوابش بهت میگفتم که به تو فکر میکند.یا مثل خواهرش هستی یا تو را برای تفریح شبانه میخواهد(اصلا معنیشو نمی دونستم.شنیده بودم فقط)
با احساسات همکلاسیهایم بازی میکردم.:)) دوم سوم راهنمایی بودیم.توی دوران بلووغ.بچه ها صف میکشیدند زنگ تفریح کنار نیمکتم.بغلدستیم بهاره اول از همه فالش رو میگرفت.عاشق پسر خاله ش  شده بود.یا اینطور خیال میکرد.
یک فال دیگه هم بلد بودم.اون رو هم خودم تالیف کرده بودم.یک جا ناقصش رو دیده بودم و خودم یک هفته که بعد از ظهری بودم نشسته بودم توی خانه سر صبر و حوصله نوشته بودمش اما کامل کامل.شبیه اسم و فامیل بوود اما چند گزینه یی.این یکی رو واقعا یادم نمیاد.اما یادم هست چی به سرش اومد.بهاره خیلی دلش میخواست داشته باشدش.اونموقع ها ما عاشق این دیوونه بازی ها بودیم.اعصابم رو خورد کرده بود ولی فاله.همه ش قائمش میکردم که کسی نبینتش و نگه مگه تو درس نداری؟
.از توی کیفم نیفته.سر کلاس معلمی اگه مچمونو در حین فال گرفتن می گرفت خونمون حلال بود تقریبا.
 من خیلی ترسیده بودم.وقتی داشتم میرفتم مدرسه روی پل ریز ریزش کردم و ریختم توی مسیل.
با اینکه می توانستم بسپارمش به بهاره که آنهمه التماس میکرد.الان اگر داشتمش کلی میخندیدم ها.
یک فال دیگر هم بود.فال جوهر.سر خودکار رو با دندان  و به زور در می آوردی جوهر غلیظش میزد بیرون بعد روی یک کاغذ تمیز اسم خودت را می نوشتی روبرویش هم اسم طرفت را.بی دو اسم را تا میزدی جوهر ها را میمالیدی بهم.باز که میکردی یک شکل عجیب غریب در میآمد.دیگر تعبیرش بستگی به ذوق و ذکاوت فالگیر بود که من باشم.از خودم در میاوردم.هر چی هم میگفتم طرف باور میکرد.بیشتر میگفتم مانع سر راهتون هست و اینها.چیزی نمی گفتم هم که بچه امیدوار بشود برود یک اکتی بزند روی پسره.
فال جوهر خودم  خوشگل بودخواهرم گرفت.کنار پایمان دو تا قارچ و عقرب افتاده بود.قارچ رو موذی و عقرب رو خطرناک تعبیرکرده بودیم.فالم و اقعا قشنگ بود.قیافه ای که درست شده بود رو میگم.نگهش داشتم.نمی دونم چه ش شد.گمش کردم.
دیگه فال جوهر گرفتنم به دبیرستان هم رسیده بود.یکی از بچه های کلاسمان شیرین میزد.دیوونه خیلی جددی عاشق سروش گودرزی بود.می گویم خیلی جددی یعنی بهش میگفتیم می دونی که زن داره یک زنگ رو گریه میکرد .میگفت فراموشش می کنم.(!)
می گفتیم رفته آمریکا.میگفت برمی گرده.اون دوستم داره.دیوونه خونه بود!!!!
.برداشته بود حلقه ازدواج مادرش رو با یه چک پول صد هزار تومنی انداخته بود توی دریای خزر تا برسه به دست معشوق.نمی دونم بچه ها میگفتند.خلاصه من رو گیر آورده بود همه خودکاراشو آماده کرده بود هر روز یه فالی من برای این میگرفتم.خسته هم نمیشد.اصلا.دیگه اواخر اسمها رو خودش می نوشت.یا یهو میدیدی از توی خونه فال رو آماده آورده  و فقط منتظر جوابشه.
وضعیتی بود ها.

احمق,ما مرده ایم!

واللا این عنوان کتابی بود که یادم نیست عکسش رو کجا دیدم.انگار یه نفر توی پینت همینطوری موس رو بی هوا کشیده باشه.نوشته اونطوری خط خطی و کج وکوله بود.ولی با مززه اومد به نظرم.

ضد گلوله

در راستای اینکه چن روز پیش رفته بودم سینما  فیلم ضد گلوله الان دلم میخاد آهنگ" سفر کردم که از یادم بری..." شونصد سال پیش معین رو دانلود کنم.با همه حس نوستالژی ای که داشت.برای اونا البته.ببینم برا منم داره؟

پ ن: یه آهنگ دیگه م بود."شب اومد باز شب اومد بااااز شب اومد"

افسانه عاشقی

یعنی یکی خواب نما بشه و عاشق کسی بشه(مثل ریچل سریال فرندزکه عاشق جویی شد)خیلی برام قابل باورتره  از عشق در یک نگاه.
نمی دونم!

پ ن:خیلی بامززه میشه یکی بلگمو پیدا کنه بدون اینکه من بفهمم!

اولین پستم ربطی ندارد.

این اولین پستم حال و هوای اولین ها رو نداره.از فونت اینجا خوشم نمی اومد اولش اما حالا فکر میکنم بامززه هم باشه برای خودش.
خوبه.وبلاگ نویسی خوبه.