فیلمی اکران شد تو یونی.به اسم باید درباره کوین صحبت کنیم.
من
رفتم ببینم اما اون روز حالم بد بودد و سگ هم بودم چون دیشبش هم خوب نخوابیده بودم.چیز درستی از فیلم نفهمیدم رفتم ته ته سالن.که کسی نبود.سرم رو گذاشته بودم رو دسته صندلی
بغلی تا یکم آروم شم.جای ناراحتی هم بود.
انقد فهمیدم که
کوین یه بچه مشکل داره.از وقتی پاشو تو شکم مامانش گذاشته بود اذیت کرده
بود تا الان که هفده سالش بود.از اول هم توی بغل مامانه خیلی گریه میکرد و
همیشه بحث بود بین مامانه و باباهه که چی کار میکنی بچه رو همینطوری گریه
میکنه؟
اذیت هم یعنی با مادرش مثل سگ رفتار میکردو باباهه رو دوس داشت.یه شب هم برعکس شد.
بعد خواهر دار که شد بدتر شد.سر تمرین تیر اندازی زد چشم خواهرشو در آورد.
اذیتاش اینطوری بود.یه دفه با مامانه رفته بود رستوران.مامانه گفت خب چه خبرا از مدرسه؟
گفت
بذا همین جا ساکتت کنم.بعدش میخای بگی دوس دختر دارم یا نه؟از وسایل
جلوگیری استفاده می کنم یا نه بعد هم چند تا زر بزنی درباره اینکه نگرانمی و
اینا....بیا من الان همه رو گفتم بت.
مشکل عصبی داشت اصلا.
یک روز هم یک بسته سنگین رسیدکوین قفل سفارش داده بود.قفل های زرد سنگین.
فرداش رفت مدرسه همه درای خرجی رو قفل کرد و بچه ها رو به تیر بست.
همین.همه
تو خون می غلتیدن پلیس اومده بود اما تا بیاد قفل رو باز کنه کلی مرده
بودن.و کوین هم انگار یه جمعیتی دارن تشویقش می کنن دستاشو گرفت بالا و بعد
هم پلیس گرفتش.
دیگه بقیشو ندیدم.گوشی م زنگ خورد.از خونه بود.دیشب گفته بودم نمیرم یونی.دویدم بیررون.
رفتم بیرون حالم بد بود.
حالم بد بود چون فکر میکردم یک روزی اینکارو میکنم.مثل کوین.
ترسیده بودم.ولی دلم میخواست برگردم تو.بمونم.
ولی رامو کشیدم و اومدم خونه.
یه بد ازظهر گرفته بود.
